روایت پوریای ولی(منبع : سایت فدراسیون کشتی).
نفس با او، سر درشتي داشت
يك نفر، يك زمان دو كشتي داشت
عقل گفتا، كه تركتازي كن
عشق گفتش كه عشق بازي كن
عقل گفتا، بگير بازوبند
عشق گفتا كه عهد با او بند
عقل گفتا بر او شكست آور
عشق گفتا دلي به دست آور
عقل گفتا كمر شكن بايد
عشق گفتا اشك پيرزن آيد
عقل گفتا كه شهرهتر گردي
عشق گفتا كه كوجوانمردي
آنچه از تاريخ پهلوانيها در ايران بر جاي مانده، شرح حكمتها و داستانهايي است كه عليرغم بزرگي و تنومندي پهلوانان اين سرزمين، جملگي بر تواضع و فروتني آنان صحه گذاشته است.
انسانهايي كه با عمل به آموختههاي ديني و فرهنگي، مورد اعتماد مردم واقع شدند و نامي نيك از خود به يادگار گذاشتند.
و امروز يكي از ذخاير معنوي و فرهنگي كه از تاريخ كهن اين مرز و بوم براي نسلهاي متمادي اين آب و خاك بر جا مانده همان رسم پهلواني و جوانمرديهاست كه بسياري از آنان سينه به سينه از پدران و اجداد ما به نسل امروز رسيده است.
اما يكي از شگفتانگيزترين حكايتهاي پهلواني در ايران كه همچنان پس از قرنها نام او بر تارك اين ورزش ميدرخشد قصه زندگي "محمدخوارزمي" معروف به " پورياي ولي" است .
پورياي ولي را بايد سجل احوال پهلوانان ايران ناميد. شخصيتي كه در نظر ورزشكاران اين رشته به "اولياءالله" معروف است.
جامي شاعر بزرگ معاصر پورياي ولي در كتاب خود "نفجاتالانس" او را در زمره "اولياء" شمرده است.
پهلوان پورياي ولي در اواخر قرن ششم و اوايل قرن هفتم هجري قمري ميزيسته و آنچه در تاريخ آمده زمان وفات اوست كه در سال 723 هجري قمري از اين دنيا رحلت ميكند. مهمترين خاطرهاي كه از دوران پهلواني پورياي ولي، پهلوان، عارف و شاعر ايراني متخلص به قتالي به يادگار مانده است، كشتي معروف او با پهلوان هندي در شهر خوارزم است.
گويند: از طرف هند پهلوان جواني به قصد كشتي گرفتن با پورياي ولي به خوارزم ميآيد چون به آنجا ميرسد حاكم خوارزم دستور ميدهد، در يك روز معين (جمعهاي) همه مردم در ميدان عمومي و بزرگ شهر جمع شوند.
در شب نبرد، مادر پير پهلوان هندي كه با همه ناتواني و به خاطر محبت به او به خوارزم آمده بود. مرتب فرزندش را مورد نصيحت قرار ميدهد كه دست از اين مبارزه بردارد و به پهلواني شهر خود قانع باشد و آبروي خود را نبرد.
اما پهلوان هندي از مادر خود مي خواهد تا برايش دعا كند و به او ميگويد: دعاي تو به عنوان مادر قويتر از زور و بازوي پورياي ولي است.
آن شب مادر پير پهلوان به مسجد ميرود و در گوشهاي به راز و نياز با خدا ميپردازد و همچنان فرزند خود را با اشك و آه دعا ميكند.
پورياي ولي هم كه مشغول خواندن نماز در مسجد بود صداي نالهها و دعاهاي پيرزن را شنيده و متوجه اشكهاي او ميشود.
پورياي ولي با اينكه او را نميشناخت به سمت پيرزن رفته تا به او كمك كند. وقتي از پيرزن ميخواهد كه مشكل خود را بگويد او همه ماجرا را براي پورياي ولي تعريف ميكند و وقتي حرفهاي مادر پير را ميشنود منقلب شده و به او ميگويد: مادر، فرزندت درست ميگويد، اين را بدان كه قدرت دعاي تو به مراتب از زور و بازوي پهلوان اين شهر قويتر است من به شما قول ميدهم كه در اثر اين دعا پسرتان بر پورياي ولي پيروز شود و پس از آن مسجد را ترك ميكند.
صبح روز نبرد در حالي كه تمام مردم در ميدان شهر جمع شده بودند، شاه بر تخت نشست و كشتي دو پهلوان را زير نظر گرفت. ابتدا پورياي ولي با چند كشتيگير در افتاده و همه آنها را خاك ميكند و سپس به طرف پهلوان هندي رفته و همان ابتداي كار ميفهمد كه پهلوان جوان در دست او خوار و زبون است. در آن لحظه به ياد درددل و دعاي پيرزن افتاده و عمدا كاري ميكند كه پهلوان هندي پشت او را خاك كند.
گويند: از همين جا بود كه پهلوان محمد خوارزمي "پورياي ولي" شد و در آن لحظه كه به زمين افتاد همه كون و مكان را ديد و آن چه نهفته و پنهان بود بر او آشكار گشت.
علي انساني شاعر ادبيات آييني و مرثيهسراي اهل بيت(ع) اين داستان را در مثنوي دو كشتي اين گونه به نظم درآورده است:
صبح جمعه رسيد و روز نبرد
سوي ميدان شهر روي آورد
پنجه در پنجه حريف افكند
كمر او گرفت و در جا كند
خواست تا كوبدش به رو به زمين
هاتفي از درون صدا زد، هين
هان كه مغلوب ما و من نشوي
غافل از حال پير زن نشوي
اشك او بين كه بر رخش جاري است
تير آه كمان قدان كاري است
زنده كن ياد پهلوانان را
تيغ اگر داشتي مبر نان را
نفس، سركوب كن يلي اين است
مكتب مرتضي علي(ع) اين است
دل در آن گير و دار يكدله كرد
از درون با خدا معامله كرد
ماند در حلقه يلان به يلي
نام آن فحل پورياي ولي
*مجتبي كمپاني
ارسال دیدگاه